عامه را داشته باش؛ خاصه را رها کن
مگر چند نفر این وبلاگ قراضه ما را می خوانند؟ همان چند نفر هم با سفارش و تمنا و بگو خواهش حضوری خودم لطف می کنند و سر می زنند. البته این سرنوشت ناگزیر همه سایتها و وبلاگهایی است که نمی دانند برای که و برای چه به وجود می آیند؟
اینجا اما از اول قرار بوده به امید تنی چند از رفقا، بشود پایگاه پیام های جاودانه خمینی کبیر روحی فداه. اما... چه بگویم؟ امیدی که به سنگ است و به این مردم نیست. ما گرفتار مکر تکنولوژی شدیم! علت وجودی و دلیل اضافه شدن این صفحه ناچیز فقط و فقط کمبود و فقر مطلق فرهنگ و اندیشه خمینی در همه جا منجمله در اینترنت بوده و هست.
وقتی کسی از من پرسید وظیفه در آخرالزمان و در غیاب امام زمان علیه السلام چیست، با تمام دلم گفتم سرسپردن به آرمان و راه خمینی و امروز اطاعت محض و بی چون و چرا از امام خامنه ای. و مگر به راستی کلمات و سخنان این راه نمایان قوم برای زیستنی عزتمند و در خور شرافت شیعه چیزی را کم دارد؟ پس چرا کلمات را و صفحات را بیازاریم؟ کاغذها را هدر کنیم و وقت شریف انسانها را به حرفهای رهزن خود تباه کنیم؟ به راستی که من چیزی جز آنچه ولی امرمان می گوید در انبان خود ندارم. نه خود ندارم که بسیاری از سخنان مدعیان را نیز مایه تباهی ایمان و خیانت به کلمات در عصر حاکمیت شبهات می دانم.
راستی «امام» مگر کیست به جز الگوی عملی و تمام عیار انسان ره یافته و ره بر؛ هدایت شده و هدایتگر؟ ما کامل ترین وجه معاصر چنین الگویی را در وجه وجیه خمینی دیدیم. او را دیدیم و همه امامان و انبیا که سلام خدا بر آنان باد را به یاد آوردیم. آری ما با خمینی دیندار شده ایم و همین را در روز جزا جواب خواهیم گفت. ما اگر نتوانستیم ظهور مولایمان علیه الصلوه و السلام را ببینیم اما شیعه و محب همان امام هستیم. به راه همان آسمانیان می رویم که جملگی شهید راه مبارزه با ظلم شدند و هماره در زمین و در میان مسلمانان بی مسئولیت، غریبانه زیستند.
اما بعد، این کلمات کمیاب، همان «بیانات مقام معظم رهبری» است که همیشه هم در خبر ها می آید ولی غالباً به آنها گوش نمی سپاریم، دل سپردن پیشکش! وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد. و مگر نیست؟ وقتی در مملکت اسلامی یک هفتم مردم فقیر مطلق اعلام می شوند و تریبون نماز جمعه تهران سکوت می کند...
«آقایان! این مردم ـ همانطور که امام مکرر فرمودند ـ ولىنعمتهاى ما هستند؛ این شوخى نیست. من یکى از مسؤولان را در محضرى دیدم که برخوردش با مردم قدرى متکبرانه بود. من پیغام دادم و گفتم به ایشان بگویید که اگر مىخواهد جبران آن برخورد را بکند، باید در همانطور محضرى ظاهر بشود و بگوید: اى مردم! من نوکر شمایم. خلاف که نگفته؛ آیا دروغ گفته است؟ یک مسؤول کشور چکاره است؟ فلسفهى وجودى ما غیر از خدمت به مردم چیست؟
خدمتگزارى به مردم افتخار است. این اسمها و این سمتها و این تیترها که افتخارى ندارد. در طول تاریخ، خیلیها با این اسمها و با این تیترها آمدند و رفتند؛ اما جز لعنت خدا و بندگان خدا، چیزى با خودشان نبردند. واقعاً چه ارزشى دارد؟ من رهبرم، من رئیس جمهورم، من رئیس قوّهى فلانم، من وزیرم؛ اینها چه ارزشى دارد؟ اگر توانستم خودم را قانع کنم که من خدمتگزارم، یک چیزى؛ والّا چه ارزشى دارد؟ خدمتگزار چه کسانى؟ مردم. البته همهى افراد ملت و جامعه را باید خدمت کرد؛ اما مراد عمدتاً طبقهى محرومند که باید مورد توجه خاص براى خدمت قرار بگیرند؛ به دو دلیل: اولاً چون احتیاجشان بیشتر است و عدل این را اقتضا مىکند؛ ثانیاً چون پشتیبانى آنها از نظام، جدیتر و همیشگیتر است و از اول اینطور بوده است.
در جبههها چه کسانى بودند؟ نسبتها را ملاحظه بکنید؛ خیلى از این پولداران، از این مرفهان جامعه، از این بىدردها و بىاحساسها، هشت سال جنگ آمد و رفت، اما اینها جنگ را حس نکردند؛ همان غذا، همان راحتى و همان آرامش! اگر چهار روز هم آن شهر مورد تهاجمى بود، سوار ماشینشان مىشدند و به یکجاى دیگر مىرفتند و راحت استراحت مىکردند؛ نفهمیدند که بر سر این مملکت چه گذشت! اینها آن مردمى نیستند که دولت و دستگاهها باید براى خدمت به آنها خودکُشان کنند. نه، آن کس که جنگ و بمباران و محاصرهى اقتصادى و کمآبى و کمبرقى و گرانى و سایر مشکلات را با همهى وجود در این ده، دوازده سال احساس کرده، در درجهى اول او باید مورد توجه باشد. مردم که مىگوییم، یعنى اینها؛ همان عامهیى که امیرالمؤمنین(سلاماللَّهعلیه) در آن فرمان تاریخیشان به مالک اشتر فرمودند که عامه را داشته باش، خاصه را رها کن. عامه، یعنى همانهایى که در جنگ با تو هستند، در مشکلات با تو هستند، سختیها را با تو تقسیم مىکنند، غم تو را از دلت مىزدایند، خودشان را سپر بلاى تو قرار مىدهند و صادقند؛ نه عافیتطلبهاى پُرروىِ پُرخورِ پُرخواهى که هیچوقت هم قانع نمىشوند. تا وقتى که خیرى به آنها برسد، تو را مىخواهند؛ به مجرد اینکه ذرهیى کم شود، رویشان را برمىگردانند...
گزارش آمده که روحانى عقیدتى، سیاسى در یکى از دستگاهها، خودش ماشین دارد، ولى ماشین دولتى سوار مىشود! من نوشتم که حق ندارد این کار را بکند. براى من جواب آمد که این کار رویه است و همه مىکنند! این آقا خودش یک ماشین دارد، که براى خودش لازم است؛ یکى هم خانمش دارد و نمىشود که خانمش از این ماشین استفاده کند! عجب! این چه حرفى است؟
من الان اعلام مىکنم و قبلاً هم نوشتم و این را گفتم که آن وقتى که آقایان امکانات شخصى دارند، حق ندارند از امکانات دولتى استفاده بکنند. اگر ماشین دارید، آن را سوار شوید و به وزارتخانه و محل کارتان بیایید؛ ماشین دولتى یعنى چه؟ واللَّه اگر من از طرف مردم مورد ملامت قرار نمىگرفتم که مرتب ملاحظهى جهات امنیتى را توصیه مىکنند، بنده با ماشین پیکان بیرون مىآمدم.
به حد ضرورت اکتفا کنید و اندازه نگه دارید؛ اینها ما را از مردم دور مىکند، روحانیون را از مردم دور مىکند. روحانیون، به تقوا و ورع و بىاعتنایى به دنیا در چشمها شیرین شدند. بدون ورع و بدون دورانداختن دنیا، نمىشود در چشمها شیرین ماند. مردم رودربایستى ندارند؛ خدا هم با کسى رودربایستى ندارد.
من بارها عرض کردهام که خداى متعال در چند جاى قرآن دربارهى بنىاسرائیل مىگوید: «و فضّلناهم علىالعالمین»(119)؛ ما شما را بر همهى مردم دنیا برترى دادیم. همین بنىاسرائیلند که باز قرآن دربارهى آنها مىفرماید: «و ضربت علیهم الذّلّة والمسکنة و باؤا بغضب مناللَّه»(120). چرا؟ رفتار خود آنها موجب چنین وضعیتى شد. مگر خدا با من و شما قوم و خویشى دارد؟ مگر خدا با جمهورى اسلامى و با این اسم قوم و خویشى دارد؟ من و شما هستیم که باید معین کنیم این جمهورى، اسلامى است، یا اسلامى نیست؛ این هم در رفتار ماست.